یه نصیحت

ساخت وبلاگ
یه چیزی یاد گرفتم اینکه هرگز هرگز از منافع خودم برای هیچ رفیقی نزنم. بار ها به این موضوع رسیدما ولی هر بار این دل رحمی بی موقع و بی جا کار میده دستم. راستش در آخرین مورد هم اتاقیم دیدم خیلی به آشپزی تو خوابگاه علاقه داره و خیلی انگار خوشش میاد که تو اتاق با وسایل کم غذا درست کنه و هی میگفت نادیا بیا یه روز تو خوابگاه ماکارونی درست کنیم. منم دلم براش سوخت و این ترم که چهارشنبه ها تا ۶ کلاس داریم و رفت و اومدم سخته گفتم یه روز چهارشنبه میمونم شام درست کنیم. خلاصه قراراشا گزاشتیم و هرکدوم یه تیکه از وسایلو قرار شد بیاریم. اونم قرار شد یه سری از موادشو بیاره. هی نمیشد تا این که این هفته چهارشنبه با این که زودتر تعطیل شدیم و من حتی وسایلمو هم جمع کرده بودم و با یه کوله‌ی گنده اومده بودم دانشگاه گفتم هی دارم قول میدم و هی نمیشه این هفته رو بمونم با هم آشپزی کنیم. خلاصه از برگشتن به خونه منصرف شدم و برگشتم خوابگاه. حالا من منتظر، خانوم هفت شب با وسایلی که باید میخرید اومد. من فکر کردم حالا قراره با هم آشپزی کنیم ولی خانوم گرفت نشست که من خستم و کار دارم و اینا. منم تنهایی از صفر تا صدشو پختم. ولی خیلی دلم شکست. گرچه هرازچندگاهی میگفت اگه کارداری بیام کمکت و اینا ولی آدم اگه بخواد کمک کنه قشنگ پا میشه میاد یه گوشه ی کارو میگیره نه مثل این تازه عروسا تعارف کنه. خلاصه که آخرشم که پخت خیلی راحت اومد نشست غذاشو خورد و حتی سفره رو هم خودم جمع کردم. واقعا دلم شکست که این اینجوری کرد. والا منم درس داشتم ازش زدم غذا درست کردم. خلاصه که بهتر. حداقل زودتر فهمیدم مرام و معرفتم رو خرج کی دارم میکنم. من اصلا ناراحت نیستم که تنهایی آشپزی کردم، بار اولم که نبود من حداقل ده دوازده ساله غذا میپزم. من یه نصیحت...
ما را در سایت یه نصیحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dobaree00 بازدید : 60 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 0:23